♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
عاقبت یک روز مغرب محو مشرق میشود
عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود
شرط میبندم زمانی که نه زود است نه دیر
مهربانی حاکم کل مناطق می شود
😉😘
پس از انتشار موفقیتآمیز کتاب، پاورقی داستانی تلگرامی «پستچی» نوشته چیستا یثربی، دیگر نویسندگان هم به استفاده از این شیوه ترغیب شدند روزبه معین هم یکی از انهاست که پاورقیهای تلگرامیاش را منتشر کرد
رمان « قهوه سرد آقای نویسنده » تعداد بسیار زیادی شخصیت دارد که هر کدام از اینها دیدگاه متفاوتی دارند و با هم همسو نیستند؛ به همین دلیل مخاطب با مطالعه داستان به سرعت با یکی از این شخصیتها ارتباط برقرار میکند و به خواندن کتاب علاقهمند میشود
شخصیتهای این کتاب، من، شما و سایر افراد جامعه هستند که حرفهای دل ما را میزنند و این نیز دلیل دیگری است که مردم با این رمان راحت ارتباط برقرار میکنند
از طرفی داستانها ساده اما پرحرف بیان شدهاند و مخاطب میتواند برداشتهای متفاوتی داشته باشد
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
داستان از یک خاطره از کودکی نویسنده آغاز میشود
میخوام یه اعتراف بکنم
من چند سال پیش دیوانه وار عاشق شدم وقتی که فقط 10 سال داشتم عاشق یک دختر لاغر و قد بلند شدم که عینک ته استکانی میزد و 15 سال از خودم بزرگتر بود
اون هر روز به خانه پیرزن همسایه می اومد تا ازش پیانو یاد بگیرد از قضا زنگ خونه پیرزن خراب بود و معشوقه دوران کودکی من مجبور بود زنگ خونه مارو بزند منم هر روز با یک دست لباس اتو کشیده میرفتم پایین و در رو واسش باز میکردم
اونم میگفت ممنون عزیزم لعنتی چقدر تو دل برو میگفت عزیزم
پیرزن همسایه چند ماهی بود که داشت آهنگ دریاچه قو چایکوفسکی رو بهش یاد می داد و اون خوشبختانه اینقدر بی استعداد بود که نتونه آهنگ رو یاد بگیره به هرحال تمرین بی استعدادی چربید و اون کم کم داشت آهنگ رو یاد میگرفت
اما پشت دیوار حال و روز من چندان تعریفی نداشت چون میدانستم پیرزن همسایه فقط بلده همین آهنگ دریاچه قو رو یاد بده و بعد از اون خبری از اون عزیزم گفتن ها و صدای زنگ ها نخواهد بود
واسه همین همه هوش و ذکاوتم رو به کار گرفتم و یه روز با سادیسم تمام یواشکی چند صفحه از نت های آهنگ رو کش رفتم و تا جایی که میتوانستم نت ها رو جابه جا کردم و از نو نوشتم و گذاشتمشون سرجاش
اون لحظه صدای توگوشتم داشت فریاد میکشید فکر کنم روح چایکوفسکی بود روز بعد و روزهای بعدش دختره دوباره اومد و شروع کرد به نواختن دریاچه قو شک ندارم کل قو های دریاچه داشتن زار میزدن پیرزنه فقط جیغ میکشید روح چایکوسفی هم تو گور میلرزید
تنها کسی که این وسط لذت میبرد من بودم چون میدونستم پیرزنه هوش و هواس درست و حسابی نداره که بفهمه نت ها دست کاری شده اند همه چیز داشت خوب پیش میرفت هر روز صدای زنگ هر روز ممنوم عزیزم هرروز صدای پیانوی بدتر از دیروز تا اینکه پیرزن مُرد ، فکر کنم دق کرد
بعداز اون دیگه اون دختررو ندیدم تا بیست سال بعد، فهمیدم توی شهرکنسرت تکنوازی پیانو گذاشته یه سبد گل گرفتم و رفتم کنسرتش
اما دیگه لاغر نبود ، عینکی هم نبود ، تمام آهنگارو با تسلط کامل زد تا رسید به آهنگ آخر
دیدم همون برگه های نت تقلبی رو گذاشت روی پیانو ، اینبار علاوه بر روح چایکوفسکی و روح پیرزنه تن خودمم داشت میلرزید
دریاچه قو رو به مضحکیه هرچه تمام اجراکرد
وقتی تموم شد سالن رفت روی هوا از صدای تشویقها
از جاش بلندشد وتعظیم کرد واسم آهنگ رو گفت اما اسم آهنگ دریاچه قو نبود...اسمش شده بود
" وقتی که یک پسر بچه عاشق می شود "
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
قهوه سرد آقای نویسنده
روزبه معین
نشر نیماژ
چاپ دوم ۱۳۹۶
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
هرکسی یاری در این کاشانه دارد؛ من تو را
یک هدف از رفتن میخانه دارد؛ من تو را
هرکه مستی می کند، یک دلبر نازک ادا
در کنار ساغر و پیمانه دارد؛ من تو را
هر که را دیدم به فرداهای خود دل داده است
آروزها در دل دیوانه دارد؛ من تو را
هر که عاشق می شود با جادوی یک دلفریب
در بغل معشوقه ای فتانه دارد؛ من تو را
در طواف عاشقی باید بسوزی دم به دم
کعبه ای اینگونه هر پروانه دارد؛ من تو را
هرکسی در یک ستاره بخت خود را دیده است
پیش خود یک آسمان افسانه دارد؛ من تو را
عاکف شوریده دل، در دفتر شعرش نوشت
هرکسی یک دلبر جانانه دارد؛ من تو را
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
* ناشناس *